سفرنامه کیتی از پارک ملی ساوو شرقی کنیا
اولین چیزی که در این منطقه توجه مرا به خود جلب کرد، آسمان بود.
آسمان به نظر بزرگتر از آسمان کشور من به نظر میآمد. گسترهای عظیم، بیپایان و ترکیبی از سفید و آبی روشن. همچنین تماشای زمین قرمز زنگزده و غبارآلود، که باعث تبدیل پارک ساوو شرقی به بزرگترین ذخیرهگاه کنیا شده است. برای من، عشق به مناظر باز کنیا، نقطه عطف این ناحیه بود.
من با پنج نفر دیگر (مادرم، یک زن و شوهر دوست داشتی از ادینبورگ، دو خواهر و برادر نوجوان از منچستر) در سافاری بودیم. من تجربههایی را آغاز کردم که در واقع دلیل اصلی آمدن من به کنیا بود. ما قرار بود به مدت 1.5 روز در ساوو شرقی و 1.5 روز در ساوو غربی به همراه راهنمای خود، جوزف اقامت داشته باشیم، اما من مطمئن نبودم که در این ناحیه چه چیزی در انتظار من است؟ چقدر خوششانس خواهیم بود که حیوانات متفاوت را ببینیم؟ آیا آنها در نزدیکی ما هستند یا اینکه ما نیاز به استفاده از دوربین شکاری داریم؟
وقتی به کلبه مجلل و بکر آشنیل آروبا رسیدیم، من خسته، گرسنه و بسیار گرمم بود. اما خیلی زود با یک نهار دوست داشتنی دوباره زنده شدم. رانندگی بعد از ظهر که شروع جدی سافاری کنیا بود، ما را به سرعت به حیوانات رساند. گورخرهای جنگلی که کمی با خاک قرمز زمین آلوده شده بودند، از نزدیکی ما رد شدند. عبور یک "گورخر واقعی"!
دو زرافه زیبا و گردن بلند که به آرامی شام خود را بدون کوچکترین توجهی به ما میخوردند. فیلی که کاملا به ماشین ما نزدیک شده بود، خرطوم بلندش را تکان میداد و پاهای گندهاش تهدید به دویدن میکرد. من از شدت هیجان فریادی کشیدم. البته هیچ حیوانی از صدای فریاد من حتی پلک هم نزد و این باعث خنده من و بقیه شد.
بعد از ظهر، ما در وسط جاده قرمز در این جنگل توقف کردیم. گورخرها در حالی که بیحرکت ایستاده بودند، دم خود را از روی کنجکاوی تکان میدادند. آهوها در کنار آبها به آرامی ایستاده بودند. یک گاو، شاید یک مادر، بالای سر گوسالهاش که آرام خوابیده بود، نگهبان ایستاده بود. به نظر میرسید که در حال مشاهده صحنهای از سریال دیوید آتنبورو هستیم.
بعد از غروب آفتاب، یک بعد از ظهر لذتبخش را در کلبه گذراندیم و همره افراد هم سفرمان، با کوکتل کنیایی و آبجو توسکر آشنا شدیم.
با وجود اینکه به شب رسیده بودیم، همچنان سرحال و آماده برای رانندگی صبح روز بعد بودیم. صبح زود حرکت کردیم و با حیوانات حیرتانگیزتری مواجه شدیم. اسبهای آبی که در آب شنا می کردند، در حالی که گورخرها پشت سر آنها رژه میرفتند. یک شترمرغ (البته نر) که استادانه پر خود را باز کرده بود. خانوادهای از فیلها (که از دقیقا مثل خود ما، از گرد و غبار سرخ شده بودند) که در حال خوردن آب از یک چاله بودند. چند نفر از داخل ماشین با دیدن این صحنه فریاد "واااااااااااو" از سر شادی کشیدند که توصیف حس شگفتی ناشی از دیدن این صحنه بود. ما، در یک سافاری، دور از ازدحام، فقط در حیات وحش و دشتهای باز. توصیف این صحنه برایم بسیار دشوار است. هرگز در زندگیام یک سافاری جزو اولویتهایم نبود. اما اکنون که آنجا بودم و شکوه طبیعی کنیا را میدیدم میفهمیدم که چرا افراد از دیدن این صحنه فقط یک جمله را میگویند: "باور نکردنی است".
ما خانواده فیلها را پشت سر گذاشتیم و برای صرف ناهار به اقامتگاه بازگشتیم. اما شگفتی حیاتوحش به همینجا ختم نشد. هنوز 2 روز دیگر از سافاری ما مانده بود. ایستگاه بعدی ساوو غربی.
ادامه سفرنامه در پارک ساوو غربی در لینک زیر :
دوستان عزیز ما مطلب بالا را از سایت storiesmysuitcasecouldtell.com براتون ترجمه کردیم امیدوارم براتون مفید بوده باشه
کامنت ها